به گزارش تهران پرس؛ شهید عباسعلی باطبی بیست و هفتم فروردین ۱۳۴۷، در شهرستان بهشهر چشم به جهان گشود. پدرش علی اکبر، فروشنده بود و مادرش عذرا نام داشت. تا اول متوسطه درس خواند. به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت. سیزدهم شهریور ۱۳۶۵، در فاو بر اثر اصابت ترکش به بدن، شهید شد. مزار او در گلزار بهشت فاطمه سارو زادگاهش واقع است.
وصیتنامه شهید «عباسعلی باطبی»:
میسوزم تا راه حق را روشن کنم
خدایا! من شمعم میسوزد تا راه را روشن کنم فقط از تو میخواهم که وجود مرا تباه نکنی و اجازه دهی تا آخر بسوزم و خاکستری از وجودم باقی نماند و خدایا به میدان مبارزه آمدهام با دشمنانی قوی که دولتهای بزرگ پشتیبان بودند پنجه درافکندم در حالی که از ضعف مادی خود آگاهی داشتم، اما به اسلحه شهادت مجهز شدم و با قدرت و ایمان و عشق به میدان آمدم و از جان خودگذشتم از قید و بندهای مادی آزاد گردم و بتوانم با عظمت روح سخن بگویم با سوز زندگی عشق روشنی بخشم با غرش رعد کلمه حق را بر منافقین و ملحدین بکوبم با تازیانه نور این شب یلدا را بدرم و شب پرههای شب را برای همیشه کور کنم با اسلحه شهادت به میدان بیایم تا با ابدیت و ازلیت به درجه وحدت برسم جز خدا چیزی نمیبینم جز خدا چیزی نجویم جز خدا تسلیم چیزی نشوم. خدایا من دلسوختهام از دنیا وابستهام از همه چیز خود دست شستهام و دیگر از کسی و چیزی بیم ندارم دلیلی ندارد که تسلیم ظلم و کفر شوم و خدا را به طاغوت بفروشم من میسوزم تا راه حق را روشن کنم و همه قیود بندها را بریده ام که آزادانه در معرکه حیات جولان دهم.
شهادت سادهترین راه نجات من است
خدایا خسته و دلشکستهام، مظلوم از ظلم تاریخ پژمرده، از جهل جماعت ناتوان در مقابل طوفان حوادث ناامید، در برابر افق مبهم و مجهول و تنها و بیکس، فقیر در کویر سوزان زندگی، محبوس در زندان آهنین حیات دل غمزده و دردمند آرزوی آزادی میکند و روح پژمردهام خواهش پرواز دارد تا از این بتکده سیاه ردای خود را به وادی عدم بکشاند، و از هستی برهد در عدم فقط با خدای خود به وحدت برسد.ای خدای بزرگ تو را شکر میکنم که راه شهادت را بر من گشودی، دریچهای از افتخار از این دنیای خاکی به سوی آسمانها باز کردی و لذت بخشترین امید حیاتم را در اختیار گذاشتی، و به امید استخلاص تحمل همه دردها و غمها و شکنجهها را میکردی.
خدایا، آنروزی که تصمیم به شهادت گرفتم و از همه چیز خود گذشتم برای اولین بار وصیتنامه نوشتم از همه دردها و غمها آزاد شدم، ببین چگونه در میدان نبرد میخروشم، ببین چگونه در معرکههای خونین فرو میروم، ببین چگونه به گراب خطر غرق میشوم، ببین چگونه در کردستان در طوفان حوادث جان میدهم، ببین چگونه در دریای مرگ شنا میکنم تا به ساحل نجات برسم. عاشقانهای، چه قربانی زیبائی، چه عشق بازی تهورآمیزی و اژدههای مرگ دهان باز کرده که مرا ببلعد. نهیب آتشین اطراف مرا میسوزاند هم، چون پر کاه بر موج حوادث در میان این دریای طوفانی بالا و پایین میرود سرنوشت مبهمی، چه دردها، چه غمها، چه مصیبتها، چه شهادتها، چه محرومیتها، چه ظلمها و چه جنایتها، نمیدانم بر من چه میگذرد. شهادت سادهترین راه نجات من است.
ای حسین درد مندم، جز تو داروئی تسکین بخش قلب سوزانم نیست
خدایا تو را شکر میکنم که حسین را آفریدی، ای خدای حسین تو را شکر میکنم که، راه پر افتخار شهادت را در جلوی پای رزمندگان نهادی. ای حسین، ای شهید بزرگ آمدهام تا با تو راز و نیاز کنم، دل پر درد را به سوی تو بگشایم، از انقلابیون دروغین گریختهام. کسانی که با خون شهید تجارت میکنند آسمان لاینتاهی عشق میورزند و تو را میخواهد و تو را میجوید، ای حسین دردمندم دل شکستهام و احساس میکنم که جز تو داروئی تسکین بخش قلب سوزانم نیست، ای حسین من برای زنده ماندن تلاش نمیکنم از مرگ نمیهراسم به شهادت دل بستهام و از همه چیز دست شستهام، ولی نمیتوانم بپذیرم که ارزشهای الهی و حتی قدرت انقلاب بازیچه سیاستمداران و تجار مادهپرست شده است.
انتهای پیام/