به گزارش خبرنگار تهران پرس؛ «شهید محمودرضا استاد نظری» شهید دانش آموزی است که به عارف ۱۶ ساله شهرت یافت. یکی از همرزمان درباره او این گونه روایت میکند: «اهل کبر و غرور نبود، اما در شیطنت دست همه را از پشت بسته بود. با صورت خندان، با همه گرم میگرفت و اوقات فراغتش را با کتاب میگذراند. آنقدر به درسهای حوزوی علاقه داشت که دبیرستان را نیمه کاره رها کرده و به حوزه رفته بود. خانواده اش میخواستند او را بفرستند پیش خواهرانش که در سوئد زندگی خوبی داشتند، همه مقدمات را جور کرده و حتی بلیط هواپیما هم برایش گرفته بودند، ولی محمود راضی به رفتن نشده بود.
او که در خانه، مستخدمها برایش غذا میآوردند، اینجا ظرف هایش را میشست و افتخار میکرد که خادم الحسین (ع) شده است.»
«شهید محمودرضا استاد نظری» به همراه برادر دو قلویش به جبهه آمده بود. برادرش در عملیات زخمی شد و محمود رضا در دسته یک گردان حمزه لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) بود که در ۲۴ بهمن ۱۳۶۴ طی عملیات "والفجر ۸ " در منطقه فاو و در سن ۱۶ سالگی به شهادت نائل آمد.
مزار این شهید عارف در بهشت زهرا (س) قطعه ۲۷ ردیف ۳ شماره ۱۱ واقع شده است.
در ادامه قسمتی از مناجات «شهید محمودرضا استاد نظری» را میخوانید:
آقا؛
دوست دارم گوشهای بنشینم و زیر لب صدایت کنم. چشمانم را به نقطهای خیره کنم، تو هم مقابلم بنشینی و متوجه ات شوم. هی نگاهت کنم. آنقدر که از هوش بروم. بعد به هوش بیایم و ببینم سرم روی دامن شماست. حس کنم بوی خوش از نسیم تنت به مشامم میخورد. آن وقت با اشتیاق در آغوشت بگیرم و بعد ... تو با دستهای خودت، اشکهای مرا پاک کنی..
مولای من؛
سرم را به سینه ات قرار دهی، موهایم را شانه کنی. آن وقت احساس کنم وصال حقیقی عاشق و معشوق روی داده. بعد به من وعده شهادت بدهی. آن وقت با خیال راحت در آتش عشق مثل شمع بسوزم و آب شوم، روی دامانت بریزم و هلاک شوم و جان دهم...
دوست دارم وقتی نگاهم میکنند و باهام گرم میگیرند و میل با هم بودن را دارند، احساس غرور و خودپسندی و بزرگی و خوب بودن و برتری نکنم. در عوض بترسم و شرم کنم از آن روزی که پیش همین دوستان پرده را بالا زنی و مرا پیش چشم پاکشان افشا کنی. آن وقت من از خجالت بگویم: یا لیتنی کنتُ ترابا ...ای کاش من خاک بودم ...
خدایا؛
به من لیاقت خوب بودن دادی و این طور بین دوستان نشانم دادی، پس لیاقت حقیر شمردن خود در مقابل آن بزرگان را هم بده تا گمراه نشوم ...
خدایا؛
من از روشنی روز فرار کردم و به سیاهی شب پناه آورده، به این امید که در پناه تو باشم و با تو درد دل کنم ... مرا از تاریکی شب چه باک و ترس که سیاهی را در درون سینه ام دارم و در تاریکی شب مینشینم که در تاریکی، سیاهی قلبم را پاک کنی.
پس خدا؛ برای خلاصی از این هوسها، تو مزه عبادتت را به من بچشان که بالاترین و شیرینترین مزه هاست...
بخشی از وصیتنامه این عارف ۱۶ ساله
«.. خدایا شیطون با آدم نقد معامله میکنه، میگه تو گناه کن و من همین الان مزش رو بهت میچشونم، ولی تو نسیه معامله میکنی، میگی الان گناه نکن و پاداشش رو بعدا بهت میدم. خدایا بیا و این دفعه با من نقد معامله کن!»
انتهای پیام/