آن شب خواب شهید علی‌اکبر کردآبادی را دیدم که گفت به فخرالدین بگو فردا شب می‌آید پیش ما. فخرالدین پیک من بود و همیشه همراهم بود. از خوابم چیزی به فخرالدین نگفتم، ولی می‌دانستم که شهید می‌شود.

به گزارش خبرنگار تهران پرس؛ «هر دو در یک سنگر بودیم. از برخورد اول مشخص بود که باهوش است و ادبش مرا به خود جذب کرد. با اینکه بسیار لاغر و کوچک جثه بود در کانال پدافندی مهران مسافت طولانی را طی می‌کرد تا دبه‌های۲۰ لیتری آب را برای همرزمانش پر کند.

در عملیات کربلای ۵ فخرالدین مجروح شد، ولی در عملیات‌های بعدی هم شرکت کرد. عملیات کربلای ۸ در خاکریز‌های تودرتویی قرار داشتیم و یک بار در کنار یکی از خاکریز‌ها من، فخرالدین و یکی دیگر از دوستان‌مان مشغول نهار بودیم که سه عراقی بالای سرمان رسیدند و آن‌ها را هلاک کردیم.»

این را حسین گلستانی یکی از همرزمان «شهید فخرالدین مهدی برزی» روایت می‌کند که فصل آشنایی شان در عملیات کربلای یک شکل گرفت و تا زمان شهادت وی ادامه داشت.

خوابی که زود تعبیر شد/ برشی کوتاه از زندگی «شهید فخرالدین مهدی برزی»

خوابی که زود تعبیر شد

این همرزم شهید می‌گوید: «تابستان ۶۲ یک ماهی را در گردان عمار بودیم، بعد به گردان حمزه برگشتیم تا آماده عملیات بیت‌المقدس ۲ شویم. درجه هوا در زمان عملیات ۲۰ درجه زیر صفر بود. شب مسلح شدیم. آن شب خواب شهید علی‌اکبر کردآبادی را دیدم که گفت به فخرالدین بگو فردا شب می‌آید پیش ما. فخرالدین پیک من بود و همیشه همراهم بود. از خوابم چیزی به فخرالدین نگفتم، ولی می‌دانستم که شهید می‌شود. شب زودتر از همه آماده شد و انگار از هیجان روی پا بند نبود. پای کانال رسیدیم. آن طرف کانال عراقی‌ها بودند و عملیات ایذایی در پیش بود که نهایت کار معلوم نبود. فخرالدین پشت من بود. تا وسط‌های کانال رسیدیم که از روبه‌رو تیربار عراقی‌ها شروع شد. درگیری شدت گرفت. تیری به پای من خورد و بیحال افتادم. فخرالدین پرسید: چه کار کنیم؟ گفتم بروید جلو. یک دفعه صدای تیرآمد و فخرالدین با صورت به زمین افتاد. این آخرین دیدار ما بود»

آنطور که علی شهبازی، از دوستان شهید مهدی برزی بیان می‌کند؛ فخرالدین بسیار اهل نماز شب و جماعت بود. موقع نماز موهایش شانه زده و بدنش معطر بود. قبل از کربلای ۸ از دور او را با یکی دیگر از دوستان می‌بیند و به موهایش خیره می‌شود که چقدر صاف و مرتب است و همانجا فخرالدین  از او قول گرفت که اگر شهید شد موهایش را شانه کند. در آن عملیات فخرالدین سالم می‌ماند، اما در عملیات بیت‌المقدس ۲ شهید می‌شود و دو روز بعد که جنازه‌اش را می‌آورند، شانه یکی از دوستان را می‌گیرد و به قول خود عمل می‌کند.

خوابی که زود تعبیر شد/ برشی کوتاه از زندگی «شهید فخرالدین مهدی برزی»

برشی از وصیت‌نامه شهید فخرالدین

«چه خوب است که زندگی‌مان را با قرآن تطبیق دهیم، قرآنی که از جانب پروردگار و خالق رئوف است، هر طور که او خواست، همان‌طور شویم و هر چه رضای او بود همان را انجام دهیم. اگر گفت بجنگید با کافران، ما هم بجنگیم، اگر گفت برای پایداری دین اسلام بمیرید و با خون خود آن را استحکام بخشید، ما هم بمیریم البته نه در بستر بلکه در میدان جنگ با کفر و اگر گفت بر این کشته شدن‌ها صبر کنید که عروج در همین است، ما هم صبر کنیم و… خدایا به ما راضی بودن به رضای خودت را عطا بفرما و امید ما را تنها به رحمت خودت معطوف بدار و قرب خودت را شامل حال ما بگردان که جز این هدف هر هدفی فانی است».

خوابی که زود تعبیر شد/ برشی کوتاه از زندگی «شهید فخرالدین مهدی برزی»

برگ‌هایی از یادداشت‌های شهید فخرالدین مهدی برزی

«ساعت ۶ بعدازظهر است. بعد از خواندن چند سوره از قرآن در یک قسمت جدا و دور از چادر‌ها در زیر درختان در منطقه سرسبز کوزران نشسته‌ام. گردان شهادت، سخنرانی انصاریان را گذاشته و گردان کمیل هم مصیبت امام حسین و زینب را گذاشته.

بادی در این منطقه می‌وزد بین نسیم و باد تند و بین درختان می‌پیچد و هوا نیمه روشن است. هوا نیمه ابری است. گاهی باد تند می‌شود و سردم می‌شود و دلم گرفته. به یاد صادق می‌افتم که در این گردان بود. چه رنج‌ها کشید و چقدر مقامش عالی است، با آن معنویت، خدا مقامش را عالی کند!

به یاد شهید مفقود احمدی‌زاده می‌افتم چقدر دوست خوبی بود و می‌دانم که خیلی از این تنهایی‌هایی که من به آن رسیده ام او داشته. به یاد خنده‌های زیبایش می‌افتم، چقدر زیبا می‌خندید و چه یار خوبی بود. به یاد شهید مظلوم قهرمانی می‌افتم که چقدر ساده و بی‌ریا بود و چقدر راحت شهید شد. تیر خورد توی شقیقه‌اش و از آن طرف درآمد. جداً خدا چقدر زود راحتش کرد. از رنج‌هایی که ناخودآگاه بعد‌ها به او از شهادت دوستان و از تنهایی‌ها می‌رسید. به یاد شهید گلقندشتی می‌افتم. چه قدر زجر کشید و اسطوره مقاومت بود، با آن کم سخن گویی‌اش و روح آرامش؛ و به دنبال او به یاد شهید کم‌گوی و خداجوی و انسان بزرگ شهید زندیه می‌افتم با آن هیکل کوچکش و چهره زیبایش. حالا گردان نوار منصور را می‌گذارد و دلم را آشوب می‌کند، دلم گرفته که چرا من این جایم و هنوز.. ۶/۳/ ۱۳۶۶

خوابی که زود تعبیر شد/ برشی کوتاه از زندگی «شهید فخرالدین مهدی برزی»

«با شما هستم‌ای کوه‌ها و تپه‌های کوزران!‌ای مکان پرخاطره از شهیدان!‌ای اردوگاه شاهد!‌ای لحظه عشق و امید! با تو هستم!

آیا الان که دارم از تو جدا می‌شوم و تمامی چادر‌ها و وسایل اردوگاه را جمع کرده و در حال رفتن هستم، بار دیگر، سال بعد تو را باز هم ملاقات خواهم کرد؟ آیا با نگاه بر تو به یاد چه کسان و دوستان شهیدم خواهم افتاد؟ و چه آه‌ها و حسرت‌ها خواهم خورد؟ یا آن که هنگامی که سال بعد بچه‌ها آمدند من زیر خاک خواهم بود و با دست خالی در آن دنیا حسرت خواهم خورد و آه خواهم کشید؟
والسلام ... درحال بازگشت و ترک اردوگاه کوزران.. ۱۳۶۶/۷/۲۹»


«شهید فخرالدین مهدی برزی» در تاریخ ۱۳۴۹ دوم فروردین ماه ۱۳۴۲ در تهران متولد شد و در دوم بهمن ماه ۱۳۶۶ در عملیات «بیت المقدس ۲» بال در بال فرشتگان گشود. مزار این شهید والامقام در بهشت زهرای تهران، قطعه ۴۰ ردیف ۳۸ شماره ۲۳ قرار دارد.

خوابی که زود تعبیر شد/ برشی کوتاه از زندگی «شهید فخرالدین مهدی برزی»

انتهای پیام/

کد خبر: ۴۱۸۵۰
۲۸ دی ۱۴۰۱ - ۰۰:۰۵
save
email
اشتراک گذاری :
ارسال نظر
captcha