به گزارش خبرنگار تهران پرس؛ «نماز صبح جمعه، بیست و یکمین روز فروردین ۱۳۶۶ را که خواندیم، آمادهی رفتن شدیم. کسی تا صبح نخوابیده بود. نجوای زیارت عاشورا که از حفظ خوانده میشد و گفتگوهای دوستانهای که شاید آخرین دیدارها بود، تنها صدایی بود که تا صبح به گوش میرسید.
هوا هنوز تاریک بود که گفتند سوار نفربر شویم. یکی از بچههای گردان حمزه را که دیدم، چشمانش بدجوری نگران بود و قیافهاش در هم و گرفته. علت را که پرسیدم، گفت: هفت هشت تا از بچههای گردان سوار وانت شده بودند که برن جلو، ناگهان یه خمپاره اومد وسطشون و همهشون رو تیکه و پاره کرد. یکی از این شهدا «مجتبی کاکل قمی» بود.
مجتبی کاکل قمی، نوجوان خوشسیمای کم سن و سال پرحرف و شلوغی بود. خودش میگفت که مداحی هم میکند. مدام یا حرف میزد و مخ تیلیت میکرد، یا زیر لب ذکر و نوحه میخواند. چهرهی سبزهاش به سعید طوقانی میخورد. جذاب بود و نورانی. تصور اینکه چه بر آن چهره و جثهی کوچک آمده، مو بر تنم راست کرد. دلم خیلی سوخت؛ نه برای او، برای خودم که از همه عقب مانده بودم.» *
وصیت نامه «شهید مجتبی کاکل قمی»
بی توای دوست دلم غرق بلا شد چه کنم؟ / هستیام رو به فنا شد چه کنم؟
گفته بودم که کنم صبر بر ایام فراق/ طاقتم رفت ز کف یار کجا شد چه کنم؟
در غم دوری توای تو فروغ دل من! / جانم از جسم به یکباره جدا شد چه کنم؟
همه گویند علاج تو بود داروی وصل/ چه کنم هجر رخت حکم قضا شد چه کنم؟
من خریدار غم عشق توامای مه عشق/ دل دین جان روان جمله بها شد چه کنم؟
روی بنما که در معرکه بزم جهان/ روز و شب خون دلم قوت و غذا شد چه کنم؟
«ای حسین جان»؛
من به درگاهت غلامی روسیاهم/ یا که عبدی شرمسارم یا حسین
سعی کنید دوستی شما برادران مخلص و با خدا با برادران دیگرتان آنقدر زیاد نباشد که از خدا دور باشید و وسوسههای شیطانی شما را فریب دهد.
من به برادر احمد، قول شرف میدهم که اگر شهید شدم شفاعتشان کنم.
حسینا من به سودای غمت دیوانه خواهم شد/ به روز وصل رویت از همه بیگانه خواهم شد
برادر حقیر و کوچک شما، مجتبی کاکل قمی
گروهان یک، دسته یک، رسته پیک۲۰ اسفند۶۵
*برگرفته از کتاب "از معراج برگشتگان" نوشته حمید داودآبادی
انتهای پیام/