به گزارش گروه سیاسی
تهران پرس، دکتر نصرالله شفیعی در یادداشتی بیان کرد:
عنوان دوم خردادی بعد از پیروزی سید محمد خاتمی در انتخابات هفتمین دوره ریاست جمهوری در سال ۱۳۷۶ در سپهر سیاسی ایران جایگاه خود را پیدا کرد. کسانی که در پیروزی سید محمد خاتمی نقشآفرین بودند با این عنوان مشهور شدند؛ ولی از آنجا که این عنوان بار معنایی خاصی را به دنبال نداشت، پس از مدتی عنوان اصلاحطلب را برای خود برگزیدند تا به دنبال آن خود را حامل یک تفکر و ایده نیز قلمداد کنند.
عقبه اصلی دوم خردادیها همان چپهای دهه شصت بودند که بعد از پیروزی خاتمی در دوم خرداد نشان دادند که با زمینههای قبلی و به خصوص در هشت سال دوران ریاست جمهوری اسلامی هاشمی رفسنجانی، پس از آنکه مرکز تحقیقات استراتژیک ریاست جمهوری را قبضه کرده بودند حسابی پوستاندازی کردهاند.
تا ِآن زمان خیلیها نمیدانستند که این سوپرمنهای انقلابی دوآتشه و ضدآمریکایی دهه شصت تبدیل به لیبرالهای نشاندار طرفدار افراطی غرب شدهاند.
خاتمی که پیروز شد آنها آتش خشم خود را بر آرمانهای انقلاب اسلامی و نظام جمهوری اسلامی گشودند و این گونه بود که دوران هشت ساله حاکمیت دومخردادیها را باید دوران انقلابستیزی و اسلامزدایی با شعار توسعه سیاسی نامید.
دوم خرداد سرآغاز رسمی انقلابزدایی، غربگرایی و پشت پا زدن به آرمانهای امام خمینی و تلاش برای سکولاریزه کردن نظام جمهوری اسلامی بود. آفتی که هنوز در حاکمیت ریشه دارد و معلوم نیست کی دفع شود.
این جریان همچنان بر انقلابستیزی و غربگرایی توسط تئوریسینهای چپ افراطی دهه شصت و لیبرالهای امروزی اصرار دارد و با استفاده از تمام ابزار رسانهای و اطلاعاتی در جهت استحاله نظام جمهوری اسلامی تلاش میکند.
همان طور که اشاره شد دوم خرداد صرفا محصول یک انتخاب نبود که عدهای با احساس پیروزی دچار تغییر دیدگاه شده باشند. دوم خرداد محصول یک کار علمی عمیق و طولانیمدت بود که ثمرهاش پیروزی خاتمی شد.
نطفه دوم خرداد، در مرکز تحقیقات استراتژیک بسته شد. آنجا که «سعید حجاریان، مصطفی تاجزاده، عباس عبدی، بهزاد نبوی، محسن آرمین و همفکرانشان» آن را اداره میکردند و روزنامه سلام نماد بیرونی تفکرات آنها شده بود و رئیس آن یعنی موسویخوئینیها نماد مخالفت با وضع موجود و اکبر هاشمی رفسنجانی نام گرفت.
در واقع چپهای اسلامی آن زمان توسعه سیاسی را مبنای کار قرار داده بودند و ریشههای فکری خود را بر پایه نظریات دکتر حسین بشیریه بنیان نهادند. بعدها هم از این مجموعه حلقه کیانی شکل گرفت که در سال ۷۴ به بهانه مورد تهدید قرار گرفتن عبدالکریم سروش نامهای به اکبر هاشمی رفسنجانی رئیسجمهور وقت نوشتند و اعلام مخالفت خود با جریان حاکم ریاست جمهوری را علنیتر کردند. در همین حلقه بذر گفتمان اصلاحات شکل داده شد.
با نگاهی به بخش قابل توجهی از بنیانگذاران جناح چپ دهه شصت و اصلاحطلبان دهه هفتاد درمییابیم که آنها از همان اول مشکلات فکری و اعتقادی داشتهاند.
بهزاد نبوی قبل از انقلاب کمونیست بوده بعدا در زندان تحت تأثیر شهید محمدعلی رجایی مسلمان میشود و به جرگه انقلابیون مسلمان میپیوندد.
موسویخوئینیها به دلیل گرایشهای التقاطی همواره مورد اتهام بود. او براساس نگاه چپگرایانه خود، به شهیدان بهشتی و مطهری به سبب فعالیتهایی مثل نگارش کتابهای تعلیمات دینی مدارس در دوران شاه یا حضور در جایگاه استادی دانشگاه الهیات شدیدا انتقاد میکرد و آنان را مصداق «یصدون عن سبیلالله» معرفی کرده بود و آنها را مزاحم انقلاب میدانست.
روایتهایی نیز از نگرانی شهید مطهری نسبت به مبانی فکری منحرف موسویخوئینیها وجود دارد.
این افراد که تعدادشان در جناح چپ کم هم نیست هیچ وقت نتوانستند ایمانی عمیق به کارآمدی اسلام در عرصه زندگی اجتماعی و حکومتی پیدا کنند. از همین رو در دهه شصت تحت تأثیر شرایط آن زمان نگاهشان بیشتر به بلوک شرق و اقتصاد سوسیالیستی بود و از دهه هفتاد به بعد که همزمان با شکست و اضمحلال کشورهای کمونیستی و به تبع مکتب کمونیسم بود نگاهشان از چپ افراطی به لیبرال دموکرات افراطی متمایل شد. در دهه شصت نظر خیرخواهان را در واگذاری اقتصاد به مردم برنمیتافتند و از دهه هفتاد به بعد آنچنان گرایش به نظام سرمایهداری پیدا میکنند که گویا در غرب به دنیا آمدهاند و در دامان متفکرین غربی بزرگ شدهاند.
با این سابقه سراسر تناقضی که اصلاحطلبان در کارنامه خود دارند هنوز داعیه قدرت و حکومتداری در نظام جمهوری اسلامی دارند. از آنجا که این گروه اساس نظام جمهوری اسلامی را قبول ندارند هر نوع ورودشان در پستهای کلیدی نظام ورودی غاصبانه است و هر کس زمینه را برای این ورود غاصبانه و خائنانه فراهم کند باید پاسخگو باشد.
انتهای پیام/الف