به گزارش خبرگزاری
تهران پرس، روزنامهها و جراید در بخش سرمقاله و یادداشت روز به بیان دیدگاهها و نظریات اصلی و اساسی خود میپردازند؛ نظراتی که بیشتر با خط خبری و سیاسی این جراید همخوانی دارد و میتوان آن را سخن اول و آخر ارباب جراید عنوان کرد که اهمیت ویژهای نیز دارد. در ادامه یادداشت و سرمقالههای روزنامههای صبح کشور با گرایشهای مختلف سیاسی را میخوانید:
این آمریکا دیگر بزکشدنی نیست!
جعفر بلوری در کیهان نوشت:
آنچه روز چهارشنبه در «واشنگتندیسی» و ساختمان کنگره این کشور اتفاق افتاد، شاید برای خیلیها «غافلگیرکننده» بود اما برای عدهای که ما آنها را «کارشناسان تیزبین» مینامیم، اصلا غافلگیرکننده نبود. برای عدهای از این کارشناسان همان روز پیروزی «دونالد ترامپ» در دور اول ریاستجمهوری با حدود۶۳ میلیون رای! چنین روزهایی قابل پیشبینی بود و ۴ سال زودتر از امثال «ریچارد هاس»، رئیس شورای روابط خارجی آمریکا گفته بودند که «دوره افول آمریکا شروع شد». به این نکته ظریف هم باید توجه کرد که، نفسِ انتخاب ترامپ بهعنوان رئیسجمهور، دلیل این پیشبینی دقیق نبود بلکه دلیل، شرایطی بود که از دل آن، فردی در مختصات ترامپ در آمریکا به قدرت میرسد! درباره رسوایی تاریخی چهارشنبه آمریکا یا به قول «جو بایدن»، «سیاهترین روز تاریخ آمریکا» میشود به اندازه یک کتاب مطلب نوشت اما اینجا بهدلیل برخی محدودیتها، صرفا به چند نکته بسنده کرده و در پایان با چند سؤال مهم، مطلب را به پایان میرسانیم. بخوانید:
۱- «شرمآور»، «ننگین»، «رسوایی تمامعیار» «سیاهترین روز تاریخ آمریکا»، «جنگ داخلی»، «پایان آمریکای بزرگ»، «بازگشت انقلاب رنگی به صاحبش»، «پایان دموکراسی آمریکایی»، «بیسابقه» و... از جمله واژگان و تعابیری هستند که در همین ۲۴ ساعت گذشته از سوی طیف وسیعی از رسانهها و رهبران سیاسی جهان برای توصیف حوادث چهارشنبه ۶ ژانویه(۱۷ دیماه) به کار رفته و همچنان بهطور انبوه به کار میرود. این یعنی آنچه روز چهارشنبه در پایتخت آمریکا اتفاق افتاد، اگرچه از قبل برای برخی قابل پیشبینی بود اما، آنقدر مهم بود که بسیاری را به این نتیجه قطعی رسانده که دوران تازهای آغاز شده است که در آن، احتمالا دنیا برای آمریکا تره هم خرد نخواهند کرد:
«ما شاهد تصاویری بودیم که هرگز تصور نمیکردم اینجا در پایتخت ببینم ولی در پایتخت دیگر کشورها چرا. هیچکس در جهان احتمالا دیگر شاهد احترام، ترس یا وابستگی به ما همچون گذشته نخواهد بود. اگر دوران پساآمریکای تاریخ شروع شده باشد، بهطور قطع آن همین امروز است... زمان زیادی طول میکشد تا ما متحدانمان را برای تکیه به خودمان متقاعد کنیم... این یک بحران داخلی با تبعات هنگفت است... ما از قبل آنچه را که لازم بود درباره این رئیسجمهور بدانیم، میدانستیم؛ سؤال اینجاست که ما چطور به جایی رسیدیم که این همه آمریکایی تا این حد مشتاق هستند تا دموکراسی را دور بیندازند؟».
(ریچارد هاس، رئیس شورای روابط خارجی آمریکا ساعاتی پس از تسخیر ساختمان کنگره توسط مردم آمریکا)
۲- در توضیح «کارایی دموکراسی» میگویند، «مانع از رسیدن یک دیکتاتور به قدرت میشود و از سوی دیگر، دیکتاتوری را که به قدرت رسیده، به زیر میکشد». آنچه در آمریکا و در ۴ سال گذشته شاهد بودهایم، روی کار آمدن سوپردیکتاتوری به نام «دونالد ترامپ» از طریق همین ساز و کار بود که لااقل تا همین چهارشنبه گذشته، کسی قادر نبود از صندلی قدرت به زیر بکشاندش. اینجا قصد نداریم ساز و کار «رجوع به آرای مردمی» را زیر سؤال ببریم. صرفا خواستیم بگوییم، چه خوشمان بیاید چه نه، تحولات آمریکا تناقضات وحشتناک دموکراسی غربی را خیلی واضح به نمایش گذاشت و این دقیقاً علت تعجب کارشناسی در ترازِ «ریچارد هاس» است که در جمله پایانی که در بالا بهصورت سؤالی مطرح میکند. این نکته را هم فراموش نکنید که ترامپ «نئودیکتاتوری» است که در همین دور دوم انتخابات ریاستجمهوری آمریکا، ۷۰ میلیون رای مردمی داشت! هیچ بعید نیست تحولات آمریکا کارشناسان علوم سیاسی را بیش از گذشته به تکاپو بیندازد تا شاید بتوانند برای این ضعفها و تناقضات چارهای بیابند.
۳- یکی از صدها خبر «مهمی» که در پوشش تحولات ۶ ژانویه آمریکا منتشر شد، متحد شدن شبکههای مجازی و رسانههای آمریکایی برای «سانسور» رئیسجمهور این کشور بود. بله درست شنیدید، بزرگترین مدعی دموکراسی و آزادی بیان در جهان، که به کشورهای زیادی به بهانه «نداشتن دموکراسی و آزادی بیان» حمله یا تحریمشان کرده بود، یک شبه تبدیل شد به بزرگترین سانسورچی و دیکتاتور جهان تا مواضع رئیسجمهورشان را هم فیلتر کنند! فیسبوک و توییتر رسما اعلام کردهاند، پیامهای رئیسجمهور آمریکا را به شدت محدود کرده و هر فیلم و عکسی را هم که از حمله به ساختمان کنگره منتشر شود حذف میکنند! این را بگذارید کنار رفتاری که همین شبکههای مجازی در برخورد با فتنه آمریکایی ۸۸ در ایران داشتند. همان رفتاری که هیلاری کلینتون جلوی دوربینهای تلویزیونی به آن اذعان کرد!
۴- از فتنه ۸۸ ایران گفتیم. ایامی که در آمریکا سپری میشود، از برخی زوایا شباهتهای عجیبی به ایامی دارد که حدود ۱۱ سال پیش در ایران رقم خورد. خلاصه داستان این دو این بود که، انتخاباتی برگزار و یکی از طرفین، نتیجه انتخابات را نپذیرفت. طرفِ جِرزنِ ماجرا در هر دو کشور، پیش از اعلام رسمی نتایج انتخابات، خود را پیروز اعلام و از هوادارانشان خواستند به خیابانها بریزند. کاری که ترامپ و طرفدارانش روز چهارشنبه در آمریکا و به شکل اردوکشی خیابانی کردند، ۱۱ سال پیش سران فتنه در ایران کرده بودند. شاید هیچگاه مثل امروز نمیشد اینقدر شفاف به قرابت فکری این دو طیف پی برد. البته این دو طیف در کنار همه تشابهاتشان، یک تفاوت اساسی با هم داشتند. ترامپ بالاخره نتیجه را پذیرفت اما سران فتنه ۱۱ سال است به خیانتی که در حق قانون و آرای مردم کردهاند، افتخار میکنند و حاضر به عذرخواهی هم نشدهاند.
۵- آیا شورشهای چهارشنبه آمریکا که صدها کشته، زخمی و بازداشتی بر جای گذاشته، با عقبنشینی ترامپ تمام شد؟ اکثر کارشناسانی که در ابتدای این یادداشت به آنها اشاره کردیم، میگویند «خیر». آنها معتقدند، «ترامپ» شاید از قدرت حذف شود اما حذف «ترامپیسم» و هواداران دوآتشه او، تقریبا محال است و کنترل و مهار آنها نیز احتمالا مدتها زمان خواهد برد. رئیسجمهور آمریکا، همانطور که اشاره شد در انتخابات جاری، چیزی نزدیک به ۷۰ میلیون رای دارد و این یعنی ۷۰ میلیون طرفدار. حتی یک صدم این جمعیت اگر پای کار بمانند،یعنی ۷۰۰ هزار آمریکایی آماده شورشاند! جمعیتی که چهارشنبه با تسخیر کنگره حیثیت آمریکا را بر باد داد و این کشور را به جنگ داخلی ولو چند ساعته کشاند، به مراتب کمتر از این جمعیت بود؛ نبود؟!
۶- در پایان به پاسخ سؤالها کمیفکر کنید. اگر اتفاقاتی که در آمریکا رخ میدهد (از ادعای وقوع تقلب در انتخابات تا سانسور گسترده اخبار و کشتار شورشیان!)، در یک کشور مستقل یا مثلا آفریقایی رخ داده بود، واکنش همین آمریکا و کشورهای اروپایی به آن چگونه بود؟ اگر سیاه پوستان به کنگره حمله کرده بودند چطور؟ تعداد کشتهها آیا سر به فلک نمیکشید؟ آیا غربگرایان در ایران، از این تحولات عبرت میگیرند یا با جادوی رسانه، از دلِ این «سیاهترین روز تاریخ آمریکا» هم چیزی خارج کرده و سعی در تطهیر این کشور بیآبرو خواهند کرد؟ پاسخ چند سؤال اول، واضح است. پاسخ سؤال آخر اما، از همین امروز معلوم میشود. آنها احتمالا با تمرکز روی «ترامپ» تلاش خواهند کرد، «آمریکا» را دوباره بزک و از این ورشکستگی تبرئه کنند، غافل از اینکه، ترامپ خود، «بحران» نیست بلکه خروجی یک «بحران» است. این را ما نمیگوییم، نیکلا سارکوزی، رئیسجمهور پیشین فرانسه میگوید: «جهان با بحران مواجه است... حضور مردی مانند ترامپ در کاخ سفید دلیل این بحران جهانی نیست بلکه نشانه آن است»!
آخرین خدمت ترامپ به بشریت!
عباس حاجینجاری در جوان نوشت:
شورش چهارشنبه ترامپ و هوادارانش در پایتخت امریکا که به اشغال چند ساعته کنگره امریکا انجامید، اگرچه نهایتاً به پذیرش نتیجه انتخابات توسط ترامپ منتهی شد، اما سبب شد ماهیت درونی دموکراسی غربی و چهره واقعی آن برای جهانیان آشکار شود؛ چهرهای که طی سالهای اخیر اندیشمندان غربی آن را به عنوان نمادی برای آینده جهان و الگویی برای دیگر ملل جهان تبلیغ کرده بودند.
مجموعه آنچه در ماههای پایانی حضور ترامپ در کاخ سفید و به بهانه تقلب در انتخابات به وقوع پیوسته است، از منظری دیگر مهمترین خدمتی بود که ترامپ میتوانست به بشریت امروز انجام دهد؛ خدمتی که سبب شده است مردم جهان به اندازه طول تاریخ شکلگیری غرب مدرن، فاصله بین ادعای غربیها و واقعیتهای آنها را درک کنند و با واقعیات مدعیان تمدن غربی آشنا شوند. ریچارد هاس رئیس اندیشکده شورای روابط خارجی امریکا این دوران را آغاز دوران پسا امریکا دانسته و یادآور شده است: ما شاهد تصاویری هستیم که هرگز تصور نمیکردم در این کشور (امریکا) ببینیم، در بعضی پایتختهای دیگر بله، اما نه اینجا، بعید است کسی در جهان دیگر به همان شکل ما را ببیند، احترام بگذارد، بترسد یا به ما وابسته باشد. او سپس تأکید میکند: اگر «عصر پساامریکا» تاریخی داشته باشد، مطمئناً امروز است. جیمز متیس وزیر دفاع پیشین دولت ترامپ نیز میگوید: تهاجم امروز به کنگره که با هدف منکوب کردن دموکراسی امریکا انجام شد، به دلیل تحریکات ترامپ بود. او با توسل به ریاستجمهوری برای تخریب اعتمادها به انتخابات ما و مسموم کردن احترام ما به شهروندان خود، تلاش کرد. ترامپ همانطور که لیاقتش را دارد، یک مرد بدون کشور خواهد شد.
اگر چه در پی این حادثه بسیاری از مدعیان فرهنگ غربی تلاش کرده و میکنند این وقایع را در حد اقدامات پوپولیستی ترامپ تنزل دهند و دموکراسی غربی را از آن مبری کنند، اما در جریان این آشوب وحوادث چند ماه اخیر امریکا، تصویر اقتدار این کشور به عنوان مدعی «ابرقدرت حافظ و صادرکننده دموکراسی» حقیقتاً شکست و اگر شکست مفتضحانه امریکا در عراق را پایان نمادین اشغالگری امریکا در جهان بدانیم، این حوادث هم به عنوان شاخص افول امریکا و هم پایان نماد دموکراسی نوع غربی در جهان خواهد بود. در این زمینه به چند نکته میتوان اشاره کرد:
اول: آنچه بر سر امریکای امروز و در پی ادعای تقلب ترامپ مطرح شده است، فارغ از ضعفها و کاستیهای نظام انتخاباتی امریکا الگوگیری ترامپ از همان مدل انقلابهای مخملین برای تغییر نتیجه انتخابات به نفع خودش است؛ الگویی که امریکاییها در طول دو دهه گذشته و در پی اجرای نسخه جورج سوروس بر سر کشورهای دیگر برای تغییر نظامهای سیاسی آنها آوردند. در این مدل که برای ایران هم در فتنه ۸۸ توسط دولت دموکرات اوباما تجربه شد، به رغم آرای مردم، اراده امریکاییها و سران فتنه در داخل، بر این قرار گرفت که به هر قیمت میرحسین موسوی پیروز انتخابات ایران معرفی شود. اهتمام دولت اوباما و به ویژه خانم کلینتون وزیر خارجه دولت اوباما در تغییر نتیجه انتخابات ایران تا به آنجا رسید که کنگره امریکا ۵۵میلیون دلار بودجه به طور مستقیم برای حمایت از فتنه خیابانی در ایران اختصاص داد، بلکه بتواند نتیجه انتخابات را تغییر دهد. در طول سه ماه پس از انتخابات امریکا کلید واژههایی که از سوی ترامپ ومیر حسین موسوی در مورد تقلب در انتخابات مطرح میشد کاملاً یکسان بود، البته در آن فتنه امریکاییها و سران داخلی فتنه در برابر اراده مردم ایران ناکام ماندند، اگرچه آن الگو در خیلی از کشورها، برای تغییر نظامهای سیاسی و قرار دادن آنها در مدار اراده امریکاییها موفق بود.
دوم: نکته عبرت آموز دیگری که در ورای عملکرد چهار ساله ترامپ، نظام لیبرال دموکراسی امریکا تجربه کرد و هزینه آن نیز برایش آغاز روند فروپاشی بود، همراهی با جنایات ترامپ در چهار سال اخیر در اعمال فشارهای همه جانبه وتحریمهای فلج کننده علیه مردم ایران و پشتیبانی ازجنایات او علیه نیروهای مقاومت وسکوت همراه با تأیید در برابرجنایات دست نشاندگان امریکا در کشورهای مختلف جهان، به ویژه کشورهای غرب آسیا ومنطقه خلیج فارس بود. به عبارت دیگر اتفاقات اخیر را میتوان جلوهای از انتقام الهی از کلان نظام امریکا وبه ویژه خون شهدای مقاومت و مظالم ترامپ در سالهای اخیر علیه مردم ایران قلمداد کرد.
سوم: ماجرای اخیر تسهیل کننده افول نظام امریکا یا همان واقعیتی است که ریچارد هاس رئیس اندیشکده شورای روابط خارجی امریکا از آن به عنوان آغاز دوران پساامریکا نام برده است. نشانههای این افول که با پیروزی انقلاب اسلامی آغاز شد، این روزها ودر پی ناکامی ترامپ در پیشبرد سیاستهای داخلی و بینالمللیاش که شکست در پیشبرد راهبرد فشار حداکثری در برابر مقاومت مردم ایران مصداق بارز آن است، به اوج خود رسیده است؛ واقعیتی که رهبر معظم انقلاب در سالهای اخیر بارها بر آن تأکید کردهاند. معظمله سال ۱۳۹۸ و در جریان مراسم سالگرد ارتحال حضرت امام خمینی (ره) گویا این لحظات را پیشبینی میکنند و میفرمایند: افول سیاسی امریکا اگر یک دلیل - که حالا میگویم- بیشتر نداشته باشد، کافی است و آن دلیل عبارت است از انتخاب فردی با مختصات آقای دونالد ترامپ در امریکا. خود این انتخاب، نشانه افول سیاسی امریکاست. سرنوشت سیصد و اندی میلیون جمعیت دست یک آدمی با این مختصات، نشانه افول سیاسی امریکاست. کسی که در خود امریکا نسبت به تعادل روانی او، تعادل فکری او، تعادل اخلاقی او این همه حرف هست، وقتی رئیس یک کشوری میشود، نشاندهنده افول آن کشور است؛ افول سیاسی، افول اخلاقی. از جنایتها و آدمکشی های رژیم صهیونیستی اینها به طور مرتب حمایت کردند و دفاع کردند، از جنایت مجموعه چند دولت در یمن و کشتار مردم بیگناه یمن اینها حمایت کردند، از جنایت حمایت میکنند، دیگر سقوط اخلاقی از این بالاتر؟
چشم انداز آمریکای پس از اشغال کنگره
رضا زبیب در خراسان نوشت:
شرایط جغرافیایی، قدرت و ثروت آمریکا به ویژه پس از جنگ جهانی دوم به گونه ای بوده که به این کشور اجازه داده در سایر کشورها و مناطق جهان تاثیر گذار باشد،آن هم بدون این که از تحولات مشابه تاثیر بپذیرد لذا مقامات آمریکایی همیشه به خود حق می داده اند که درباره تحولات کشورها اظهار نظر و در امور داخلی آن ها دخالت کنند. اما گویا دوره پساحقیقت در قرن بیست و یکم برای حاکمان آمریکا هم پیام های ملموسی دارد. شورش روز ششم ژانویه و اشغال کنگره از سوی طرفداران ترامپ را می توان سرآغاز مرحله رسمی این دوره دانست، هرچند که این دوره، در واقع از جنبش وال استریت آغاز شده است اما افق تحولات آمریکا در ۱۲ روز باقی مانده از دوره ترامپ را چگونه می توان ارزیابی کرد؟واقعیت این است که رئیس جمهور شرور آمریکا در اولین برخورد با شورش، کلمه ای در رد آن نگفت بلکه آن را نتیجه طبیعی انتخابات دانست اما افتضاح اشغال کنگره که با خون ریزی پایان یافت، ترامپ را وادار به عقب نشینی کرد. نطق روز جمعه ترامپ نیز چیزی جز پذیرش شکست در این تلاش متوهمانه نبود. مهم ترین مسئله برای ترامپ، سرنوشت او پس از تحویل قدرت و سپس حفظ تاثیر گذاری خود تا انتخابات سال ۲۰۲۴ است.
عقب نشینی ترامپ، تا اندازه ای در پرتو این عامل باید ارزیابی شود. حالا با برخورد اولیه ترامپ پس از شورش که با هیچ منطقی سازگار نبود و اعتبار آمریکا را زیر سوال برد از یک سو و خونین شدن شورش از سوی دیگر، جریان استعفاها در دولت شروع شده است. به رغم سخنرانی روز جمعه برای تغییر شرایط، روند استعفاها می تواند موجب تحریک عصبانیت ترامپ و تکرار رفتارهای ناهنجار او شود. افزون بر این، زمزمه توسل به متمم ۲۵ قانون اساسی برای برکناری ترامپ به صورت محسوسی رو به افزایش است و گفته می شود این ایده در سطوح رسمی و بالا هم مطرح است. مایک پنس معاون رئیس جمهور هرچند در شورش از ترامپ فاصله گرفت اما در این موضوع ناچار است شرایط حزب جمهوری خواه، جایگاه خود و انتخابات سال ۲۰۲۴ را در نظر داشته باشد.
دموکرات ها نیز که اکنون با در اختیار گرفتن کامل کنگره جایگاه تثبیت شده ای پیدا کرده اند، تلاش خواهند کرد بهره برداری لازم را از شرایط ترامپ و حزب جمهوری خواه در این بحران انجام دهند. لذا اگر اجرای متمم ۲۵ عملی نباشد، تلاش خواهند کرد گزینه استیضاح را امتحان کنند. تاریخ آمریکا و تجربه نیکسون می گوید رئیس جمهور متهم در چنین شرایطی، استعفا را ترجیح خواهد داد تا با ننگ برکناری روبه رو نشود و ضمنا مزایای پس از دوره خدمت را هم حفظ کند اما ترامپ با روحیه ای که دارد، اگر احساس خطر کند بعید نیست که موج دوم شورش را تحریک کند؛ البته گزینه سومی هم می تواند به عنوان یک راه حل حداقلی مطرح باشد، اجرای عملی یا به اصطلاح دوفاکتوری متمم ۲۵ قانون اساسی؛ به این معنی که دولت و حزب جمهوری خواه به صورت عملی در چند روز باقی مانده از دوره ترامپ، قدرت را از او بگیرد و در اختیار پنس قرار دهد. هرچند تمکین به این گزینه با روحیه ترامپ سازگار نیست اما محدودیت های قانونی و زمانی برای اجرای متمم ۲۵ یا استیضاح ترامپ می تواند به مصالحه بین دو حزب ختم شود.
واقعیت این است که تا پیش از شورش، ترامپ حزب جمهوری خواه را تحت الشعاع کاریزما و گستاخی خود قرار داده بود. حزب نیز به نوعی از سر ناچاری با این وضعیت کنار آمده بود اما با شورش اخیر، ترامپ به معضل بزرگ این حزب تبدیل شده است. این شورش، ترامپ را به یک شخصیت درجه دوم و ننگین سیاسی در آمریکا تبدیل کرد. او ازسوی دیگر، تبدیل به رهبر بزرگ جریان قوی و نژاد پرست نیز شد. این جریان خفته، اکنون با داشتن چنین رهبری جسور و گستاخ که حاضر است همه چیز را قمار کند، رسما و عملا وارد صحنه اجتماعی و سیاسی آمریکا شده است. اگر انرژی این جنبش ادامه پیدا کند، میتواند تعیین کننده سرنوشت انتخابات ۲۰۲۴ باشد. شکاف فزاینده سیاسی و اجتماعی در آمریکا به عنوان میراث ترامپ در صحنه داخلی هم این احتمال را تقویت می کند.
هرچند اعتبار اخلاقی و پرستیژ جهانی آمریکا با این شورش به شدت مخدوش شده و این چیزی نیست که به سرعت ترمیم شود. ریچارد هاس رئیس شورای روابط خارجی آمریکا گفته است اگر نقطه ای برای پایان آمریکا مد نظر باشد، این نقطه همان شورش اشغال کنگره است اما همین آمریکای تحقیر شده، برای فرافکنی بحران، تجربه مکرر و تاریخی دارد. قاعدتا درک مشترک دو حزبی نباید مخالف نمایشی برای انحراف توجهات از بحران داخلی آمریکا با هدف اعلان ادامه حضور و حیات آمریکای مقتدر، متحد و موفق باشد. به همین دلیل، احتمال شرارت آمریکا در منطقه و از جمله علیه ایران هنوز تمام نشده است، حتی اگر مایک پنس رهبری عملی آمریکا در روزهای پایانی را در اختیار داشته باشد که در افراط گری، ترامپ دوم است.
مجسمه آزادی گریست!
حسن بهشتیپور در آرمان نوشت:
آنچه در کنگره آمریکا رخ داد، یک آبروریزی بزرگ برای این کشور و همچنین موجب سرافکندگی و سرشکستگی کسانی که آمریکا را مهد دموکراسی دنیا میدانستند، شد. درحقیقت در باور کسی نمیگنجید چنین اتفاقی در آمریکا رخ دهد و معمولا کشورهای جهان سوم را متهم میکردند که چون دموکراسی در آنها نهادینه نشده، چنین اتفاقاتی محتمل است. ولی واقع امر این است که این اتفاق یک نقطه عطف است، همانطور که آنچه در ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ اتفاق افتاد به منزله یک نقطه عطف برای آمریکایی بود که مردمش تا آن تاریخ، هیچوقت جنگ را از نزدیک لمس نکرده بودند.
این درحالی است که آمریکا در طول تاریخ کشورش در ۱۴۰ کشور دنیا، مداخله مستقیم و غیرمستقیم نظامی کرده و سربازان خود را به ۱۲۰ کشور فرستاده است ولی هیچوقت مردم آمریکا جنگ و آتش و خون را از نزدیک لمس نکرده بودند و این اولینبار بار بود که با فروریختن ساختمانهای دوقلوی تجاری که مظهری از نظام سرمایهداری آمریکا بود، بهت و حیرت کل شهر نیویورک را فرامیگرفت و آمریکاییها بعد از حدود شاید دو قرن از نزدیک حس نکبت جنگ را لمس کردند و کارشناسانی از جمله آقای الگور، کاندیدای ریاستجمهوری این کشور به اینکه این نتیجه اعمال ایالاتمتحده است و باید از آن عبرت ببریم، اشاره داشت.
حالا از آن نقطه عطف تا حدود ۲۰ سال بعد، اینبار شاهد حمله به دموکراسی آمریکا و یکی از نمادهایی که این کشور بدان افتخار میکرد، هستیم. از کشف آمریکا حدود چهارصد سال میگذرد و بالغ بر دویست سال است که نظام انتخاباتی در این کشور در جریان است و در این دو قرن گذشته از آنجا که مظاهر تمدنی نداشتند، مظاهر آزادیخواهی و پیشگام بودنشان در دموکراسی همیشه زبانزد روشنفکران آمریکایی بود و پُز آن را به جهانیان میدادند که به چنین سطحی از آزادی و دموکراسی رسیدهایم! و گرچه خودشان به اینکه در سایر کشورها مداخله میکنند اذعان داشتند، ولی حداقل در داخل آمریکا به این امر که نظامی مبتنی بر آزادی و دموکراسی حاکم است، افتخار میکردند و مجسمه آزادی هم نمادی از همین مظهر است. حمله به کنگره توسط طرفداران ترامپ صرفنظر از اینکه با تحریک خودش صورت گرفت ولی بغض فروخفته بخشی از جامعه آمریکا بود که الان عملا تبدیل به یک دوقطبی شده است.کسانی که نتایج انتخابات را عادلانه نمیدانند و بدان معترضند هرچند هیچگاه نتوانستند مدرکی دال بر تقلب ارائه دهند ولی با این واقعیت که از راه قانونی نتوانستند خواسته خود را به کرسی بنشانند، مواجهند. هرچند نمیتوان همه طرفداران ترامپ را موافق حمله به کنگره دانست ولی واقعیت این است که ضربه مهلکی به نماد آمریکا وارد آمد.
از اینرو میچ مکانل، رهبر جمهوریخواهان سنا در سخنرانی خود سعی کرد آبرو و حیثیت ازدسترفته جمهوریخواهان را بازسازی کند و از اینکه صدای مخالفان را شنیده، سخن گفت و با اشاره به اینکه اگر هرکسی شکست بخورد و چنین رفتاری کند، سنگ روی سنگ بند نمیشود و در انتخابات بعدی هم این روال میتواند ادامه پیدا کند، سعی در نجات دموکراسی و جمهوریخواهی داشت. درواقع با اینکه معتقد است تقلب شده، ولی میپذیرد قواعد بازی را رعایت کند و این درسی است که میتواند مفید باشد. این پیام را به جمهوریخواهان معترض منتقل میکرد که اگر این روال را ادامه دهیم، این دموکراسی در آمریکاست که قربانی میشود و از حکومت مردم یک شعار بیشتر باقی نمیماند.
آتش زیر خرمن دموکراسی
محمدعلی وکیلی در ابتکار نوشت:
حمله هواداران ترامپ به کنگره آمریکا اتفاق عجیبی در تاریخ آمریکا بود. شورش علیه نهادهای رسمی دموکراسی در مهد دموکراسی. تصویری که کنگره غرق در آتش و دود بود، تبدیل به نماد و دستاورد ریاست جمهوری ترامپ در آمریکا شد. هوادارن ترامپ به تحریک و تشویق او، از دیوار کنگره بالا رفتند؛ کنگره را اشغال کردند و پای خود را به تمسخر بر کرسیهای سناتورهای آمریکا ولو کردند؛ تریبون آنجا را از جا کندند؛ جلسه رسمی کنگره برای تصمیمگیری درمورد انتخابات ریاست جمهوری را به هم زدند. خلاصه آتش زیر خرمن دویست ساله دموکراسی در آمریکا گذاشتند. دود این آتش را همه جهان در تصویر معروفی که از کنگره مخابره شد دیدند. درواقع ترامپ به دموکراسی ریشخند زد.
نهادهای رسمی و حتی برخی بزرگان جمهوریخواه به میدان آمدند؛ رسانهها نیز به کمک آمدند تا روند اعلام پیروز انتخابات متوقف نشود و بالاخره بایدن به طور رسمی پیروز انتخابات معرفی شد.
اما سوال اساسی این است، آیا ترامپ یک خطای راهبردی در تاریخ است و یا یک واقعیت جامعه آمریکا است؟ آشوب و آنارشی هفته گذشته نماد چهار سال ریاست ترامپ بود. آنچه هواداران او به تشویق او در کنگره کردند، خود چهار سال به هزار طریق تکرار کرد. تمام نهادهای رسمی بینالمللی و تمام قواعد رسمی در جهان را همینگونه زیر رو کرد.
درواقع ترامپیان کاری خارج از آنچه ترامپ در این چهارسال بنیان نهاده بود، نکردند. نزدیک به دو ماه پیش نوشتم که ترامپ وقت رفتن به همه نهادهای رسمی لگد خواهد. فهم و پیش بینی این رفتار کار سختی نبود. سنت ترامپ همین است. اما مسئله این است که آیا ترامپ یک استثنا و حاصل یک خطا است و یا اینکه بخشی از واقعیت زنده جهان است؟ ایکاش ترامپ یک فرزند غیرطبیعی تاریخ بود تا امروز که رفتنش مسجل شده، خیالمان از نبودش راحت میشد. اما اینگونه نیست. رای هفتاد میلیونی او نشان از واقعیت زنده جامعه آمریکا میدهد و طغیان چند ده هزار نفری علیه کنگره، حکایت از این میکند که ترامپ خطای تاریخ نیست، بلکه بخش تکرارپذیر تاریخ است. درواقع بخشی از جامعه آمریکا بود که رسانهها آن را روتوش میکردند. بدیهی است که ما در پرده روایتها با جهان مواجه میشویم؛ قاب مدیا اما جهان را انگار آنگونه که بود روایت نکرده بود. جهانی تراشیده و بزک کرده برای ما تصویر میکرد.
همانقدر که تصاویر خاورمیانه را در خمره رنگ سیاه میتابانند و سپس به تصویر میکشند، آمریکا را اما آرایش کرده به خورد جهان دادهاند. در جهانی که فقط میتوان از حلقوم رسانه سخن گفت، جهان را گونهای تصویر کرده بودند که اگر پیش از ترامپ، کسی خبر از ظهور شخصی مانند ترامپ میداد، همه در عقلش شک میکردیم. اما به هر طریق بود ترامپ و ترامپیان خود را نمایاندند. در تصاویر دیدید که شورشیان چگونه دوربینهای خبرنگاران را شکستند؟ این کینه قدیمی است. سالهاست که این دوربینها به سمت این بخش جامعه آمریکا به عمد نچرخیده است. به هر روی، ترامپ از قدرت رفت اما جامعهای دوقطبی برای آمریکا به ارث گذاشت. حزب جمهوریخواه تحقیر شد و اعتبار دموکراسی آمریکایی مخدوش شد. اینها همه بر دستان بایدن آوار خواهد شد و کار برای او سختتر خواهد بود. خسارت ترامپ بر چهره آمریکا تا پایان قرن ادامه خواهد داشت.
حال که بخشی از واقعیت آمریکا نمایان شد، به نظرتان دنیا ترسناکتر از قبل نیست؟ به نظرتان با این فرضهای واقعی جدید، تعریف فانتزی از سیاست چقدر میتواند کارگشا باشد؟ هیچ کس به اندازه ما ایرانیان ندیدیم که حضور ترامپ چقدر میتواند تعیین سرنوشت را از کف ما بگیرد. ما ملتی بودیم که انتخاب کردیم از راه صلح برویم، ناگهان ملتی دیگر با انتخابش، راه صلح را مسدود کرد! به طور طبیعی رای بیست و چهار میلیونی ما زورش به رای هفتاد میلیونی آمریکا نرسید. ما انتخاب کردیم که از در گفتوگو وارد شویم، اما ملتی که آن سوی در بود، انتخاب کرد که آن در را گِل بگیرد! در این شرایط فکر نمیکنید که حق تعیین سرنوشت پیچیدهتر از آن است که تصور میکردیم؟ با این پیچیدگی و درهمتنیدگیِ مولفههای تعیین کننده، به نظرتان میشود در مقابل سیاست ناز کرد؟ میتوان با آن قهر کرد؟ به گمانم باید از نو همه چیز را محاسبه کنیم! سیاست در چهرهای که دارد نشان میدهد، خشنتر و بیرحمتر از آن است که بشود با آن بازی قهر-آشتی راه انداخت!
انتهای پیام/ک