۱۲۵۹۶۰۶_۱۱۳
به گزارش تهران پرس، «محسن جدیدی» بیسیم‌چی شهید «محمدابراهیم همت» در مراسم ستارگان دوکوهه که در تهران برگزار شد، به بیان خاطره پرداخت و گفت: در عملیات «والفجر ۴» یادم می‌آید که ما و عراقی‌ها در یک قله‌ای، مکرراً تک و پاتک می‌کردیم؛ اما وقتی گردان «کمیل» وارد عمل شد، خوشبختانه قله به تصرف ما درآمد. عراقی‌ها معمولاً در روز به ما تک می‌زدند؛ اما در این اوضاع، در شب به ما تک زدند. اتفاقات زیادی افتاد و رودررو با دشمن جنگیدیم. عراقی‌ها خیلی اصرار داشتند که قله را از ما پس بگیرند و رزمندگان زیادی در آن روز شهید شدند؛ از جمله شهید معصومی.

 

وی افزود: من چون به‌عنوان بیسیم‌چی در کنار فرماندهان بودم، الفاظ فرماندهی و دستور جنگی را خیلی سریع یاد گرفتم. در آن زمان که شهید معصومی به شهادت رسیده بود، من سعی کردم این اتفاق را پنهان کنم و نگذارم این خبر در سطح گردان پخش شود و هرکس با شهید معصومی کارداشت، خودم به‌نحوی موضوع را حل می‌کردم.

 

جدیدی ادامه داد: آتش دشمن سنگین شده و من در سنگر پناه گرفته بودم که متوجه شدم عراقی‌ها کاملا قله را تصرف کرده‌اند. شب که شد، با بی‌سیم ارتباط برقرار کردم و فهمیدم کسی از گردان «کمیل» روی ارتفاعات نیست، وقتی فهمیدند که من روی قله هستم، از من خواستند را شرایط آن‌جا را گزارش کنم که متوجه شدم عراقی‌ها دارند به مجروحان تیر خلاصی می‌زدند و پی بردم که اگر این‌گونه پیش برود، من هم شهید می‌شوم.

 

وی تصریح کرد: خبر به گوش شهید «همت» رسید؛ بنابراین آمد پشت بی‌سیم و دلداری‌ام داد و گفت که «ما می‌آییم و...» و من هم گفتم «من این‌جا هستم و شما نگران نباشید و...»، با شهید «همت» ساده صحبت می‌کردم و بعد از آن قوت قلب گرفتم. صبح که شد، یک گونی خاکی مقابل در سنگر بود، آن را کنار زدم و دیدم که شهید «معصومی» صورتش غرق خون است؛ به هرحال وضعیت قله را کاملا روشن گفتم و خواستم تا مواضع دشمن را با خمپاره و... بمباران کنند و راضی شدیم به این‌که مختصات خودمان را اعلام کنیم تا با خمپاره بزنند، بلکه عراقی‌ها عقب‌نشینی کنند.

 

این پیشکسوت دوران دفاع مقدس گفت: دوباره شهید همت پشت بی‌سیم آمد و صحبت‌هایی کرد و من قوت قلب گرفتم؛ بنابراین دوباره شرایط را پشت بی‌سیم گفتم و در نهایت متوجه شدم که قرار است یک گردان دیگر بیاید تا هم ما را از محاصره در بیاورند و هم قله ۹۰۴ را از تصرف عراقی‌ها خارج کنند.

وی به عملیات خیبر اشاره کرد و گفت: من با وجود این‌که کم سن و سال بودم. هفت یا هشت ماه قبل از عملیات با برخی از خوزستانی‌ها آشنا شده و با آن‌ها به منطقه بستان رفتم. در آن‌جا فهمیدم که مناطقی وجود دارد به‌نام «هورالهویزه» و «هورالعظیم». فرمانده مخابرات وقت آن موقع، گفت که ماچند نفر از رزمندگان مخابرات را می‌خواهیم تا شب‌ها به کار شناسایی بروند، قرعه به نام من افتاد و من تا آن روز کار شناسایی را انجام نداده بودم. آن‌زمان رزمندگان با قایق‌های پارویی «بلم» که هم سبک است و هم قابلیت مانور زیادی دارد، به ماموریت می‌رفتند. به فکر من افتاد در مسیری که رزمندگان برای شناسایی می‌رفتند، یک ارتباط باسیم ایجاد کنیم، بنابراین سیم‌ها را در «بلم» گذاشتیم و تا آخرین نقطه سنگر کمین را سیم‌کشی کردیم.

 

جدیدی بیان داشت: در میان این قضایا متوجه شدم که کار‌ها کاملا حفاظتی انجام می‌شود و من در یک قرارگاهی به‌نام قرارگاه نصرت کار می‌کنم و نمی‌دانستم که کار این قرارگاه چیست؛ اما، چون در هفت یا هشت ماه پیش از عملیات خیبر در این منطقه کار می‌کردیم، متوجه شدم، افرادی که به شناسایی می‌روند، دوستان شخصی به‌نام آقای «علی هاشمی» هستند و وی فرمانده اطلاعات قرارگاه است. بعد از مدتی کم‌کم آشنا شده و امین قرارگاه شدم و شب‌ها به شناسایی می‌رفتم.

 

وی افزود: چند ماه قبل از عملیات «خیبر»، چون در هورالعظیم فعالیت می‌کردیم، معتقدم که زمینه حمله ایرانی‌ها به جزایر «مجنون» از قرارگاه نصرت شکل گرفت و بعد‌ها شنیدم که حتی عملیات «خیبر» و کار‌هایی که قبل از این عملیات انجام شد، زمینه عملیات‌های بدر و فاو شد.

 

بیسیم‌چی شهید «محمدابراهیم همت» خاطرنشان کرد: بعد از فراهم‌شدن مقدمات عملیات «خیبر»، خودم را به یکی از یگان‌ها رسانده و در عملیات شرکت کردم؛ قبل از عملیات وقتی برخی از یگان‌ها به خط زده بودند، برخی از آن‌ها موفق شده و برخی نیز موفق نشدند. وقتی لشکر ۲۷ وارد عمل شد، شهید همت به‌همراه بیسیم‌چی خود آقای بهشتی، به جزایر رفته و با عقبه در ارتباط بودند. وقتی پشت بی‌سیم می‌شنیدیم که چه اتفاقاتی می‌افتد، متوجه خستگی و خواب‌آلودگی رزمندگان شده بودیم، خصوصاً آقای بهشتی و شهید همت شدیم. وقتی به آقای بهشتی پیشنهاد دادیم که یکی از رزمندگان را جایگزین خود کن، گفت: «نمی‌شود، حاجی به کسی اعتماد نمی‌کند و...»؛ اما بعد از این‌که اصرار کردم، قبول کردند تا من را جایگزین آقای بهشتی کنند.

 

وی ادامه داد: وقتی به سنگر حاج همت رفتم، دیدم همه چهره‌هایشان سیاه شده است، گفتم حتماً به‌خاطره آتش و باروت زیاد سیاه شده‌اند، بنابراین پرسیدم که چرا همه سیاه شده‌اند، گفتند که خودت این‌جا می‌مانی و متوجه می‌شوی. وقتی شهید همت من را دید، ابتدا یک نگاهی به قد و قواره من کرد و من هم آدرسی از عملیات «والفجر ۴» را به وی دادم، چند دقیقه‌ای گذشت دیدم آتش خیلی سنگین است، حاج همت به من گفت برو بیرون ببین تدارکات آورده یا نیاورده است، رفتم نگاه کردم و به حاج آقا گفتم: «غذا آمده است»، حاج همت گفت: «غذا چی بود؟»، گفتم: «عدس پلو»، درحالی که هنوز غذایی نرسیده بود؛ اما به یک‌باره دیدم که دو تا پلاستیک گره‌زده عدس پلو افتاد در سنگر؛ حاجی عادت داشت تا مطمئن نمی‌شد که همه غذا خوردند، هیچ چیزی نمی‌خورد.

 

جدیدی گفت: یادم می‌آید که یک کوله‌پشتی کنار سنگر افتاده بود، در آن را باز کردم و دیدم که یک کمپوت سیب است، وقتی در آن را باز کردم و به حاج همت دادم، گفت: «بی‌سیم‌چی چه‌کار می‌کنی؟ از کجا این کمپوت را آوردی؟»، گفتم: «تک زدم! فکر می‌کردم کار درستی کردم»؛ اما شهید همت گفت: «به‌خاطر من به جهنم نرو، من این کمپوت را نمی‌خورم، برو از هرکسی گرفتی، رضایت او را جلب کن».

انتهای پیام/
کد خبر: ۴۷۲۳
۱۴ اسفند ۱۳۹۹ - ۲۱:۱۴
save
email
اشتراک گذاری :
ارسال نظر
captcha